دیدی مثلا توی یه جمع شلوغ نشستی

به دوستت که جلوی در آشپزخونه سرپا ایستاده میگی:

میشه یه لیوان آب بیاری واسم؟

میگه باشه

همون لحظه صحبت بین بقیه گل میندازه و دوستتم هیجان زده مشغول صحبت کردن میشه . یادش میره شمارو..

بعد از 3 4 ساعت یهو یادش میاد

میگه: اع..تو آب میخواستی؟



خدا هم همینه

میدونی چند نفر دارن همزمان با خدا حرف میزنن؟

تو بهش توی بچگی میگی خدایا دوچرخه میخوام

میره سالهااا بعد یادش میاد که اع..این بنده من دوچرخه میخواست..



یه نکته ای توی این داستان یه لیوان آب بگم

شما از دوستت تقاضای یه لیوان آب کردی و به هر دلیلی اون یادش رفت..

شما هم خودت برای رفع تشنگیت حاضر نیستی کاری کنی و یه تکونی به خودت بدی؟

همینجوری منتظر میمونی تا اون واست آب بیاره؟

البته خیلیارو هم دیدم که منتظر میموننا...

ولی همین خیلیا هم وقتی اوضاع رو وخیم ببینن از جاشون بلند میشن

بعد حالا دیدی وقتی دست به زانوت میگیری که خودتو به آب برسونی یهو دوستت متوجه میشه و میگه:

اع...تو آب میخواستی..

بعد زودتر از تو میره و واست آب میاره...



وقتی میبینی خدا چیزی که میخوای رو بهت نمیده

دست به زانوت بگیرو بلند شو..

شاید همون لحظه یهو خدا دیدت ..!