قبلتر ها فک میکردم «چرخِ گردون» چیز خیلی پیچیده ای باید باشه!
ولی نبود..
انقد ساده اتفاق افتاد که برام هیچ هیجانی نداشت
البته شایدم چون دیگه اصلا روش هیچ تمرکزی نداشتم و برام اون اهمیت سابق رو نداشت اینجوری بود
پارسال بود حوالیِ همین روزها..
همه سرگرم عزاداری برای امام حسین ..
که غرور من شکست..
برای لحظه ای حس کردم که ای وای..
اینا همش نقشه ی چرخِ گردون بوده که داشته مطابق خواسته ی اون می چرخیده..
کجایی خانوم که این چرخِ گردون و اون دستشون توی یه کاسه بوده..
از خوابِ نازت بیدار شو..
اینو وقتی فهمیدم که زل زد توی چشمام و گفت:
«من خواستم تو اینجا باشی ..که الان اینجایی»
خونه که رسیدم توی دفتر روزمرگی هام فقط یه چیز نوشتم:
«تماس بعدیمون از طرفِ تو جهت دیدار مجدد»
چرخِ گردون مثل یک دختر خیابونیه..
لبخند هرکی جذابتر باشه میره تو بغلش..
لبخندِ من موقع نوشتن این جمله خیلی جذاب بود که پرید توی بغل من...
حالا من و چرخِ گردون دست به یکی کرده بودیم..
ولی انقد این موضوع برام بی اهمیت شده بود که کلا فراموشش کرده بودم..
حالا که یک سال از اون روزها میگذره ..
وقتی اسمش روی گوشیم افتاد فهمیدم چرخِ گردون هرچقدم که خیابونی باشه ولی تک پر بودن توی وجودشه!
چیزی که این روزها کم دیده میشه...
خیلی کم..!